حرف یار

اخبار شهرستان شهریار، مهدویت، شهدا، آموزشی، فراماسونری، طب سنتی و اسلامی، در مکتب ائمه و بزرگان

حرف یار

اخبار شهرستان شهریار، مهدویت، شهدا، آموزشی، فراماسونری، طب سنتی و اسلامی، در مکتب ائمه و بزرگان

۷۲ مطلب با موضوع «شهدا و دفاع مقدس» ثبت شده است

همین بچه‌های ۱۵ ـ ۱۶ ساله بودند که در میدان‌های نبرد ایستادند و بعثی‌ها را از کشورمان بیرون راندند، بچه‌هایی که نه آموزش تکاوری دیدند، نه آموزش چریکی؛ فقط با قدرت ایمان میدان‌داری می‌کردند؛ آنها مرد بودند؛ اگر چه بر زبان این مردهای کوچک، گفتن کلمه «مین» سخت بود اما یک روز آمد که همین مردها، به میدان‌ می‌رفتند، مین‌ها را خنثی می‌کردند، با شجاعت تا چند متری دشمن می‌رفتند و در مسیرشان «مین» می‌کاشتند تا دشمن پیشروی نکند.

علی خوش لفظ برادر شهید «جعفر خوش لفظ» است که روایت خواندنی را از برادر تخریب‌چی‌اش روایت می‌کند:

جعفر به سال ۱۳۴۷ در شهر همدان به دنیا آمد؛ مادرم تعریف می‌کرد: «قبل از تولدش، خواب دیدم در حرم امام رضا(ع) هستم، رفتم وضو بگیرم؛ قنداقه نورانی یک پسر را به من دادند و گفتند اسم این بچه را بگذار جعفر». بعد از به دنیا آمدم برادرم، اسم او را جعفر می‌گذارند...............

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۷:۳۵
محمدرضا عسکری
پس از روزهای جنگ، ایامی که تقریباً همه رزمنده‌ها به شهرهایشان بازگشتند، عده‌ای همچنان در بیایان‌های تفتیده جنوب ماندند. کارهای ناتمامی مانده بود که آنها را به خود می‌کشید. یافتن پیکرهای شهدایی که اکنون خانواده‌هایشان بیش از روزهای دفاع، منتظر بازگشت‌شان نشسته‌اند. چرا که دیگر رزمندگان، یا خودشان آمده‌اند یا پیکرهایشان، اما این لاله‌ها نه خودشان بازگشتند و نه …؛ اینان اکنون در پی تقدیم هدیه‌ای برای مادران این مردان بودند. آن هم در روزها و شب‌هایی پی‌‌در‌پی.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید، خاطره‌ای از تلخ‌ترین روز تفحص شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» در ادامه می‌آید:

*****

داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود.

۴۶ شهید غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند! پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند.

در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛  انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.

منبع : خبرگزاری فارس

منبع: عصر انتظار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۷:۰۸
محمدرضا عسکری


ما ایرانی ها همه تام کروز رو می شناسیم ولی قهرمانان ایران رو نمی شناسیم! این داستان فیلم نیست واقعی است.می خوام با قهرمان واقعی وطن پرست گمنام ایرانی آشنا بشید و اینکه چطور برای ایران جان داد. با جوان ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش ایران سرلشکر خلبان، « علی اقبالی دوگاهه» و داستان عجیب شهادتش بیشتر آشنا شوید.
 
او اهل رودبار استان گیلان بود. وی در ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده  F5 و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. 
 
سرلشگر خلبان«عباس بابایی» و سرلشگر خلبان «مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش ایشان بودند.
 
آموزش درآمریکا :دوره  تکمیل دوره خلبانی را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷ در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای امریکا را به پایان رساند و کسب رتبه نخست در بین بیش از ۴۰۰ دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف به عنوان خلبان نمونه این پایگاه را از آن خود نمود . امتیازات خلبانی که او در پایگاه ویلیامز آمریکا بدست آورد شامل رکوردهایی بود که تا آن زمان هرگز در آن پایگاه هوایی ثبت نشده بود. بطوری که تمامی اساتید پرواز هواپیماهای جنگی آمریکا را شگفت زده نمود. و به او لقب سلطان پرواز را داده بودند.
 
همچنین در سال ۱۳۵۳ جهت گذراندن دوره کارشناسی تفسیر عکس های هوایی و مدیریت اطلاعات و عملیات هوایی مجددا به امریکا اعزام گردید .

شهادت :

این هم وطن دلیر اکثر تلمبه خانه ها و نیروگاه های برق عراق از کار انداخته بود و طرح های عملیاتی وی باعث گردیده بود صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد از این رو صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود .
 
به دستور صدام پس از دستگیری بدنش به دو نیمه تبدیل شد و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد .

وی پس از بمباران پادگان «العقره» در حالی که زنده به اسارت مزدوران عراقی درآمده بود، به دلیل ضربات مهلکی که نیروی هوایی ارتش ایران در نخستین ماه جنگ بر پیکر ماشین جنگی عراق وارد نموده بود به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت نامه های بین المللی رفتار با اسرا، به فجیع‌ترین و بیرحمانه ترین وضع به شهادت رسید.
 
بدستور صدام ملعون، دو ماشین جیپ از دو طرف با طناب هایی که به بدن این خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نیم کردند. به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می کرد و طی ۲۲ سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود؛ تا این که در خرداد سال ۱۳۷۰، بر اساس گزارش های موجود عملیاتی و اطلاعاتی، و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده وخلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد. پیکر مطهرش که بخشی از آن غریبانه در قبرستان محافظیه نینوا و بخشی دیگر در قبرستان زبیر موصل به خاک سپرده شده بود، با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین وکمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی، به همراه پیکرهای مطهر تنی چند از دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی، پس از ۲۲ سال دوری از وطن، در میان حزن و اندوه خانواده، یاران و همرزمانش به میهن بازگشت و به شکلی بسیار با شکوه و تاریخی در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی تشییع و در پنجم مردادماه ۸۱ در قطعه خلبانان بهشت زهرا درکنار سایر همرزمانش آرام گرفت.یادش گرامی باد
 
 
 
 
 
 
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۴
محمدرضا عسکری

defae-moghadas-7-n

یکی از شگردهای رژیم بعثی عراق در جنگ تحمیلی آزار و اذیت اسرا به روش های مختلف بود که یکی از این روش ها در زمینه تغذیه آنها صورت می‌گرفت.روایت زیر یکی از موارد است.

***

یک روز که در محوطه اردوگاه تکریت با بچه ها در حال قدم زدن بودیم، فرمانده اردوگاه همه اسرا را فرا خواند و گفت به صف شوند و بچه ها نیز در ردیف‌های پنج نفره به صف شدند و فرمانده اردوگاه ضمن معرفی مسوول بهداشت گفت ایشان رهنمودهایی برای حفظ بهداشت در محیط اردوگاه دارد که شما بایستی به آن عمل نمایید.

مسوول بهداشت شروع به صحبت کرد و گفت برای شما صابون آورده‌ایم و به هر کدام از شما یک قالب می دهیم.

ما به او گفتیم آخر ما حتی آب برای خوردن نداریم، صابون را چه کار می‌توانیم بکنیم؟

به هر حال او حرف خود را زد و رفت. پس از چند روز فرمانده اردوگاه مجددا همه اسرا را فرا خواند و گفت: بروید و آن صابون‌ها را بیاورید.

بچه ها رفتند و آن را آوردند و به صف شدند. اطراف آنها را نگهبان‌ها با باتوم و میل گرد و سیم خاردار گرفته بودند.

فرمانده اردوگاه در یک حرکت غیر منتظره دستور داد که اسرا صابون‌های تحویلی را بخورند. بچه‌ها تعجب کردند، اما او اسرا را مجبور نمود که این کار را انجام دهند.

از این رو به زور به تعدادی از بچه‌ها صابون خوراندند و به سبب همین امر حال یکی از آنها خیلی وخیم شد.

راوی :آزاده ،محمدرضا روستایی

منبع : خبرگزاری فارس، عصر انتظار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۲
محمدرضا عسکری

این کتاب شامل ۷ داستان می باشد که با موضوع دفاع مقدس توسط نویسندگانی چون رحیم مخدومی ، احمد کاوری، داود امیریان، علی اکبر خاوری نژاد، حسن گلچین ، هادی جمشیدیان و عباس پاسیار نوشته شده است. چاپ پنجاه و هشتم این کتاب عرضه شده است .

***

مشخصات کتاب:

ناشر : سوره مهر

تعداد صفحات :۱۰۴

شمارگان:۲۵۰۰ نسخه

قیمت:۲۹۰۰ تومان

***

منبع: عصر انتظار

لینک خرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۷
محمدرضا عسکری

شهید تفحص «عباس صابری» هشتم مهر ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد؛ او از سال ۱۳۶۴ در حالی که ۱۳ سال بیشتر نداشت، به جبهه رفت و در عملیات‌های والفجر هشت، کربلای ۵، بیت‌المقدس ۲، بیت‌المقدس ۴، بیت‌المقدس ۷، تک عراق در سال ۱۳۶۷ و عملیات‌‌های بحران در خلیج فارس مأمور در گردان مقداد در سال ۱۳۶۹ و برون مرزی با لشکر بدر(انتفاضه) در سال ۱۳۷۰ شرکت کرد.

عباس که از جستجوگران نور بود و مسئولیت تخریب کمیته جستجوی مفقودین را بر عهده داشت، پنجم خرداد ۱۳۷۵ مصادف با ۷ محرم ۱۴۱۷ طی انفجار مین در فکه، به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت.

منبع: عصر انتظار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۶
محمدرضا عسکری






از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند
منبع: حرف ادب

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۱
محمدرضا عسکری

امروز برای شهدا وقت نداریم     ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

امروز به فتوای خرد عشق حرام است    ای عشق مگو قصد که ما وقت نداریم

با خدمت شیطان سرمان گرم گناه است    ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

چون فرد مهمی شده نَفس دَغَل ما    اندازه یک قبله دعا وقت نداریم

در عافیت آباد جهان بزم نشینیم    ای درد جوانمرد تو را وقت نداریم

در کوفه ی تن غیرت ما خانه نشین است    بهر سفر کرببلا وقت نداریم

تقویم گرفتاری ما پر شدده از درد    ای سرخ گل لاله تورا وقت نداریم

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم    خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم

رضا اسماعیلی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۳۵
محمدرضا عسکری

سردار شهید «محمد بروجردی» به سال ۱۳۳۳ در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد؛ وی در دوران انقلاب در رابطه با اکثر حرکت‌های انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمع‌آوری اطلاعات و طرح‌ریزی عملیات را به عهده داشت. نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرت‌ها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد؛ حضور آن شهید در کردستان (که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشأ خیرات و برکات زیادی شد. پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان، مسئولیت این کار به میرزا محمد سپرده شد.

 اقدامات مؤثر این تشکیلات در کردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشه‌های اجنبی‌پرستان را برهم زد و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد و سرانجام این مسیح کردستان، در تاریخ اول خرداد ۱۳۶۲ در حالی که با عده‌ای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت می‌کردند بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.

خاطراتی از فاطمه بی‌غم، همسر شهید بروجردی را در ادامه می‌خوانیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۴:۲۱
محمدرضا عسکری

رژیم بعثی عراق در طول جنگ تحمیلی با ایجاد جنگ روانی در اردوگاه های اسرای کشورمان سعی در پایین نگه داشتن روحیه اسرا می کرد. مطلب زیر یکی از این جنگ های روانی است.

***

بیست و یکم تیرماه سال ۱۳۶۷ درست یک سال مانده از خدمت سربازی‌ام در مناطق جنگی «عین خوش» و «نهرانبر» انجام وظیفه می‌کردم که ناگهان دشمن عملیات خود را آغاز کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۵۷
محمدرضا عسکری