حرف یار

اخبار شهرستان شهریار، مهدویت، شهدا، آموزشی، فراماسونری، طب سنتی و اسلامی، در مکتب ائمه و بزرگان

حرف یار

اخبار شهرستان شهریار، مهدویت، شهدا، آموزشی، فراماسونری، طب سنتی و اسلامی، در مکتب ائمه و بزرگان

ارزش خواندن را دارد...!

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۲۵ ق.ظ
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و 
در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... 
فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
 
مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. 
بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، 
بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند :
 این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.

 سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ... 

هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده 

و دوباره در کیسه می‌گذاشتند...

 و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود،
 از او پرسید : مادرت کجاست ؟ 
پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، 
حالش وخیم تر شد و مرد.
 
پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟
 برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . 
پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت :
 بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ،
 او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .

پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب

 دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ...

مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : 

با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد

 الآن هم در زندگی با او بدبخت است. 

پدر با تأثر گفت : او هم نامه‌ی من را نخواند که در آن نوشته بودم

 این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟

 پسر گفت : نه ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی