چه بگویم که چه ها گشت به من در یک روز
شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۰۶ ق.ظ
هم رهانم همه گشتند جدا در یک روز
هستی م رفت ز دستم به خدا در یک روز
وای از آن لحظه که از پیکر من غم می رفت
چه غریبانه حُسینم سوی میدان می رفت
مـــــ ـــن عزیزِ همه بودم ، اســیــرم کردند
داغ ها بر جـــگــر سوخته ، پـــیــــرم کردند
سِیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند
خاک را پرده ی رخسار مُنیرم کردند
+ دست بسته به سوی شام خرابم بردند
+ گاه در گوشه ی ویرانه مکانم دادند
+ عَمتی المـــــظـــــلـــــومــــ ـــه