حرف یار

اخبار شهرستان شهریار، مهدویت، شهدا، آموزشی، فراماسونری، طب سنتی و اسلامی، در مکتب ائمه و بزرگان

حرف یار

اخبار شهرستان شهریار، مهدویت، شهدا، آموزشی، فراماسونری، طب سنتی و اسلامی، در مکتب ائمه و بزرگان

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به یاد شهدا» ثبت شده است

شهید آوینی با یادی از شهدای فکه در والفجر مقدماتی این گونه می‌گوید: «فکه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، فکه‌ فقط‌ فکه‌ است‌! با قتلگاه‌ و کانال‌هایش‌، با تپه‌ ماهور و دشت‌هایش‌. فکه‌ قربانگه‌ اسماعیل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ مکه‌. فکه‌ را سینه‌ای‌ است‌ به‌ وسعت‌ میدان‌های‌ مین‌ِ گسترده‌ بر خاک‌. فکه‌ را دلی‌ است‌ به‌ پهنای‌ سیم‌های‌ خاردار خفته‌ در دشت». و فریادی دیگر از شهید تفحص «علی محمودوند» که سراغ شهدای فکه رفته بود:

«خب، راستش نخستین بار بود که اواخر بهار ۱۳۷۱ به منطقه آمدم؛ نمی‌دانستم کار تفحص اصلاً به شکلی است. اوایل که رفتیم روی زمین والفجر مقدماتی در منطقه فکه جنوبی دیدیم که کار مشکل نیست، برای اینکه اکثر شهدا در آنجا به اصطلاح خودمان، روخاکی بودند یعنی اینکه دست بالا بگیری ۲۰ سانت خاک رملی روی پیکرهای را پوشانده بود و به راحتی می‌شد آنها را پیدا کرد.
مثل جاهای دیگر نبود که مجبور می‌شدیم خرده خرده سه چهار متر با بیل مکانیکی زمین را حفر کنیم، از طرفی دیگر چون خودم هم در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان تخریب‌چی به گردان حنظله مأمور شده بودم، خیلی راحت کانالی را که مقتل این شهدا بود پیدا کردم. کل شهدای گردان، در همان کانال بودند، منتهی در مرحله اول کارمان، ده‌ها شهید را بیرون آوردیم.
بله، کانالی که قتلگاه گردان کمیل بود را پیدا کردیم. در همین کانال گردان حنظله، بعثی‌ها با بلدوزرهایشان روی شهدای داخل کانال خاک ریختند و کانال را پر کردند. بعد هم روی آن را با حجم انبوهی از تله‌های انفجاری اعم از ضدتانک و پد خودرو، مین‌های والمر، گوجه‌ای، قمقمه‌ای و بشکه‌های فوگاز فرش کردند!
راهکارهایی را هم که باز کرده بودیم، یگان‌های مهندسی دشمن از نو کور کرده بودند. کار مین‌گذاری دشمن در اینجا نقص نداشت. نظیری هم برایش در هیچ کجای منطقه عملیاتی سراغ ندارم.
منبع : فرهنگ نیوز
منبع: عصر انتظار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۰۴:۵۷
محمدرضا عسکری

در ۱۷ خرداد ۱۳۶۱ حاج احمد متوسلیان همراه با فرماندهی وقت کل سپاه ملاقاتی را در محل ریاست جمهوری با ایت الله العظمی خامنه‌ای که رئیس جمهور وقت بودند داشت. جریان این ملاقات مربوط می‌شد به اعزام سپاه اسلام به سوریه و آمادگی جنگ با رژیم اشغالگر قدس.

در گذر یک ماه از تهاجم ارتش رژیم صیهونیستی به لبنان، بیروت جنگ‌زده بر گرداگرد خود محاصره اشغالگران را تجربه می‌کرد. “الیاس سرکیس ” رئیس جمهور لبنان در پیامی به همه دولت‌ها و مجامع جهانی درخواست امداد نظامی، غذایی، دارویی و سایر اقلام حیاتی کرد و هیچ‌کس جز ایران خمینی به این فریاد امدادخواهی لبیک نگفت. جمعی از بلندپایه پایه‌ترین مسئولین سیاسی- نظامی جمهوری اسلامی ایران برای بررسی اوضاع و شرایط مظلومین منطقه در حالی وارد کشور سوریه شدند که پایتخت آن بطور مستقیم زیر بارش گلوله‌های توپخانه صهیونیست‌ها قرار داشت و وضعیت فوق‌العاده، تمام شهر را در برگرفته بود. اعضای این هیأت عبارت بودند از: دکتر “علی اکبر ولایتی ” وزیر خارجه، سرهنگ “سلیمی ” وزیر دفاع، “محسن رضائی ” فرمانده سپاه پاسداران، “محسن رفیق دوست ” مسئول تدارکات سپاه پاسداران، سرهنگ “علی صیادشیرازی ” فرمانده نیروی زمینی ارتش و “احمد متوسلیان ” فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص)؛ هیأتی که بر حسب دستور امام(ره) و ابلاغیه “شورای عالی دفاع ” جمهوری اسلامی ایران به ریاست رئیس جمهور وقت آیت‌الله خامنه‌ای به سوریه اعزام شده بود............

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۵
محمدرضا عسکری
قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟

حاجی دیگر نمیخندی ...! چه شده آن لبخندهای دائمت؟

حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...سرت را بالا بگیر...

 به چه می اندیشی؟

از چه دلگیری؟ ...

راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۰
محمدرضا عسکری

سردار سرتیپ پاسدار علی فضلی که از رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی است، با شهدای بسیاری همرزم و هم سنگر بوده است. مردی است که در تویسرکان متولد شد ولی از ۷ سالگی تهران نشین شد. او در حین تحصیل در مدرسه از مسجد و نماز جماعت غافل نمی‌شد. بعد از اخذ دیپلم و با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ به عضویت سپاه درآمد. پس از اتمام دوره آموزشی برای مقابله با ضد انقلاب راهی خرمشهر شد. با پایان یافتن موضوع خلق عرب در خوزستان، برای ماموریت سنگین تری عازم کردستان شده و مدت‌ها در کنار سایر رزمندگان به درگیری با دموکرات‌ها مشغول شد. در مامویت سوم به خوزستان برگشته و در عملیات‌های متعددی به نبرد با دشمن متجاوز بعثی پرداخت. او در پنجمین همایش چهره‌های ماندگار، به عنوان یکی از نمادهای ملی ایران اسلامی معرفی شد.

علی فضلی نیز دوشادوش سرداران حماسه آفرین هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های بزرگ نقش آفرینی کرده است. یکی از کسانی که او در کنارش مشق جهاد و شهادت می‌کرد، شهید جعفر جنگروی بود. در بسیاری از حکم‌های مسئولیت و اعزام ستادی شهید جنگروی که از او به جامانده است نام علی فضلی هم در ذیل آن آمده است. همچنین در اکثر عکس‌ها و فیلم‌های به جا مانده از شهید جنگروی، نخستین فرمانده سپاه خرمشهر از کردستان گرفته تا جزیره مجنون، راوی روزهای جنگ، علی فضلی هم حضور دارد. او تا لحظه شهادت فرمانده‌اش، او را تنها نگذاشت.

عملیات والفجر ۸ مانند دیگر عملیات‌های بزرگ جنگ، برای بسیاری از رزمندگان عملیات سرنوشت سازی بود. یک موشک دوربرد در این عملیات که در بهمن ۱۳۶۴ اتفاق افتاد چند یار دیرینه روزهای رزم را از هم جدا کرد.

در عملیات والفجر۸ بعد از آزادسازی شهر استراتژیک فاو، شهید جنگروی به اتفاق یک سری از فرماندهان مانند علی فضلی،‌ شهید کلهر، شهید میرضی، شهید احسانی‌نژاد می‌خواستند که منطقه را تحویل بچه‌های لشگر بدهند و موارد لازم را برایشان توجیه کنند. روز ۲۷ بهمن ماه نزدیک اذان ظهر در حالی که آن‌ها خود را برای اقامه نماز آماده می‌کردند در اثر اصابت موشک دور بردی که از ام القصر به فاو شلیک شده بود شهید جنگروی از ناحیه ریه و پایین قلب ترکش می‌خورد و به شهادت می‌رسد. حاج علی فضلی هم از قسمت چشم و کلیه مورد اصابت ترکش واقع می‌شود و شهید احسانی نژاد هم سرش از بدنش جدا شده و درجا شهید می‌شود.

سردار علی فضلی در این باره می‌گوید: «گلوله در ۱۵ متری ما به زمین خورد. من، حاجی جنگروی، کلهر و احسانی نژاد بودیم. موجش همه‌مان را بلند کرد و زمین کوبید. تا به خودم آمدم صدای جنگروی را شنیدم که ذکر می‌گفت. ما صدای یکدیگر را می‌شنیدیم ولی یکدیگر را نمی‌دیدیم. بچه‌هایی که بالای سرم آمدند از حال او پرسیدم. ترکشی به شکمش اصابت کرده بود. ما را روی لنج گذاشتند.  شهید جنگروی در داخل لنج به شهادت رسید.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۵
محمدرضا عسکری

پس از روزهای جنگ، ایامی که تقریباً همه رزمنده‌ها به شهرهایشان بازگشتند، عده‌ای همچنان در بیایان‌های تفتیده جنوب ماندند. کارهای ناتمامی مانده بود که آنها را به خود می‌کشید. یافتن پیکرهای شهدایی که اکنون خانواده‌هایشان بیش از روزهای دفاع، منتظر بازگشت‌شان نشسته‌اند. چرا که دیگر رزمندگان، یا خودشان آمده‌اند یا پیکرهایشان، اما این لاله‌ها نه خودشان بازگشتند و نه …؛ اینان اکنون در پی تقدیم هدیه‌ای برای مادران این مردان بودند. آن هم در روزها و شب‌هایی پی‌‌در‌پی.

 مطلبی که در ادامه می‌خوانید، خاطره‌ای از شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» در ادامه می‌آید:

 تابستان ۷۳ بود؛ آفتاب، بسیار داغ بود؛ بچه‌ها در گرمایی طاقت‌فرسا در جستجوی پیکر شهدا بودند؛ نزدیک ظهر بچه‌ها می‌خواستند قدری استراحت کنند؛ چنگک بیل مکانیکی را در زمین فرو کردیم و رفتیم کنار کُلمن آب نشستیم. در آن گرمای طاقت‌فرسا ناگهان دیدم یک کبوتر سفید و زیبا، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می‌کردیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۸:۰۲
محمدرضا عسکری
خیلی گشته بودیم،نه پلاکی نه کارتی،چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب که دقت کردم، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. روی عقیق نوشته بود:« به یاد شهدای گمنام»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۰۸:۱۱
محمدرضا عسکری

شهید عبدالحمید قاضی میر سعید از شهدای دانشجویی است که در دوران نوجوانی برای خود برنامه خودسازی تنظیم کرده و در تقسیم اوقات شبانه روز، علاوه بر تحصیل علم، ساعاتی را به مطالعه کتاب های سیاسی عقیدتی و مسائل عبادی اختصاص داده بود.

استاد درس روان شناسی خیلی مذهبی نبود، روز امتحان آخر ترم بعضی از دانشجویان استرس داشتند، استاد که اضطراب بچه ها را دید برای آرامش آنها گفت: یک نفر برایمان لطیفه تعریف کند، بلافاصله حمید از جایش بلند شد و گفت:بااجازه استاد همه یک حمد بخوانیم تا دلهایمان آرام شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۰۵:۲۳
محمدرضا عسکری
شهید جعفر جنگروی بعد از پیروزی انقلاب جزو هسته تشکیل دهنده سپاه خرمشهر شد. او اولین فرمانده سپاه خرمشهر بود و ید طولایی در مبارزه با کومله و دموکرات و خلق عرب خوزستان داشت و با انبوهی تجربه که از این مبارزات به دست آورده بود وارد سال‌های جنگ تحمیلی شد و آنجا نیز کارنامه درخشانی برای خود رقم زد. دلاوری‌های او در جبهه بسیار فراوان است. این شهید گرانقدر با وجود اینکه وضعیت جسمانی وخیمی داشت در حالی که لبش کاملا از بین رفته بود یک چشمش را تخلیه کرده بودند دندان‌هایش از بین رفته بود بدنش پر از ترکش و به یک کلکسیون ترکش تبدیل شده بود که انواع ترکش‌ها داخل آن وجود داشت بدنش شیمیایی بود و با تمام اینها عشق و علاقه عجیب او به جبهه نگذاشت که در رختخواب ذلت بمیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۷
محمدرضا عسکری

همین بچه‌های ۱۵ ـ ۱۶ ساله بودند که در میدان‌های نبرد ایستادند و بعثی‌ها را از کشورمان بیرون راندند، بچه‌هایی که نه آموزش تکاوری دیدند، نه آموزش چریکی؛ فقط با قدرت ایمان میدان‌داری می‌کردند؛ آنها مرد بودند؛ اگر چه بر زبان این مردهای کوچک، گفتن کلمه «مین» سخت بود اما یک روز آمد که همین مردها، به میدان‌ می‌رفتند، مین‌ها را خنثی می‌کردند، با شجاعت تا چند متری دشمن می‌رفتند و در مسیرشان «مین» می‌کاشتند تا دشمن پیشروی نکند.

علی خوش لفظ برادر شهید «جعفر خوش لفظ» است که روایت خواندنی را از برادر تخریب‌چی‌اش روایت می‌کند:

جعفر به سال ۱۳۴۷ در شهر همدان به دنیا آمد؛ مادرم تعریف می‌کرد: «قبل از تولدش، خواب دیدم در حرم امام رضا(ع) هستم، رفتم وضو بگیرم؛ قنداقه نورانی یک پسر را به من دادند و گفتند اسم این بچه را بگذار جعفر». بعد از به دنیا آمدم برادرم، اسم او را جعفر می‌گذارند...............

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۷:۳۵
محمدرضا عسکری
پس از روزهای جنگ، ایامی که تقریباً همه رزمنده‌ها به شهرهایشان بازگشتند، عده‌ای همچنان در بیایان‌های تفتیده جنوب ماندند. کارهای ناتمامی مانده بود که آنها را به خود می‌کشید. یافتن پیکرهای شهدایی که اکنون خانواده‌هایشان بیش از روزهای دفاع، منتظر بازگشت‌شان نشسته‌اند. چرا که دیگر رزمندگان، یا خودشان آمده‌اند یا پیکرهایشان، اما این لاله‌ها نه خودشان بازگشتند و نه …؛ اینان اکنون در پی تقدیم هدیه‌ای برای مادران این مردان بودند. آن هم در روزها و شب‌هایی پی‌‌در‌پی.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید، خاطره‌ای از تلخ‌ترین روز تفحص شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» در ادامه می‌آید:

*****

داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود.

۴۶ شهید غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند! پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند.

در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛  انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.

منبع : خبرگزاری فارس

منبع: عصر انتظار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۷:۰۸
محمدرضا عسکری