اتل متل یه بازی
بازیای بچهگونه
از آقا جون نشسته
تا کوچولوی خونه
اول عمونشسته
بعد زن عمو فریده
بعد مامان و آقاجون
بعد بابا و سعیده
مامان بزرگ کنارش
بعد عمه جون خجسته
بعد هم شوهر عمه که
سوخته کنار نشسته
همین طوری که میخوند
رسید به پای باباش
با دست روی پاهاش زد
تِقّی صدا داد پاهاش
بقیه در ادامه مطلب
در راهرویی که درختان و بوته های گل آن را احاطه کرده و نور سبزی برآن تابیده راه رفتن لذت دارد.با من بیا!!!...
آرام قدم بردار این آرامش را جای دیگری در این شهر سیاه نخواهی یافت.
کم کم این نور سبز و راهرو پایان میابد ولی آرامش نه...
بایست و زیارتی بخوان:
السلام علیکم یا اولیاء اللّه و احبائه السلام علیکم یا اصفیاء اللّه و اودائه...
آرام برو سمت یادبود شهدای مفقود الجسد،کمی اشک به یاد مادرای منتظرشون بریز...
ردیف های قبور شهدا را یکی یکی طی کن ولی فاتحه نخوان...
ببین!!چهره های معصومشان را ببین!!!
به پنجمین ردیف که رسیدی قبری با قبرهای دیگر فرق دارد کمی هم سرآن قبر بایست...
اینجا آرامشی دارد باورنکردنی...
چشمانت را ببند،خوب حس کن!!!
مگر نه اینکه خودشان گفتند مادرشان می آید تا احساس گمنامی نکند؟!!
پس راحت گذر نکن شاید بوی خاک چادر حضرت زهرا(س) به مشامت رسید.
اینجا آرامشی دارد باورنکردنی...
به این میگن شهید واقعی...